دکتری، من و یه جنگ نابرابر

ساخت وبلاگ
یادمه قدیما از هر بچه ای می پرسیدی می خوای چی کاره بشی؟ پسرها می گفتن پلیس و خلبان و دخترها معلم یا آرایشگر... پارمیس، اما، همیشه جواب های متفاوتی داشت: یه زمانی دوست داشت «دانشمند» بشه، بعد « مخترع»، دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:48

یه مرد اگه حالش بد باشه، فکرش مشغول باشه یا ناراحت باشه; ساکت میشه… تو لاک خودش می ره... بدون هیچ حرف و کلامی... قدیما می گفتن می ره تو غار تنهایی اش!   یه زن ولی..... وای از روزی که یک زن حال دلش خوب نباشه...!!!موهاش رو کوتاه می کنه ، رنگ لاک اش رو عوض می کنه، آرایش اش رو تغییر میده، لباسای جور واجور می پوشه،  می تونه تا سرحد مرگ غر غرو بشه ، ‌به زمین و زمان گیر بده، وراج و پرحرف بشه..... ممکن هم هست بیفته به جون خونه و زندگی و بسابه، آی بسابه، آی بسابه... مثل یه موج می تونه لحظه ای آروم و قشنگ و عشوه گر! باشه  و لحظه ای بعد پرتلاطم و پرخروش!  و ویرانگر !غار تنهایی برای زن ها معنی نداره، جایی که بتونی یواشکی توش بخزی! خودت رو ری استارت! یا حتی شده فرمت! کنی و بعد پاک و بی دغدغه بیرون بیای و به زندگی عادی ات ادامه بدی... پس اگه دیدی افتادم به جون خونه و وسواس گونه دستگیره در  رو ساعت ها می سابم! باهام مدارا کن! ... حال دلم خوب نیست!!! دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

رفتم آرایشگاه، همین طور که آرایشگر برس و سشوار رو بین موهام می گردونه، یوهو فریاد می زنه که واااااای... 10،11 تا موی سفید داری لابه لای موهات... چرا رنگ نمی کنی؟ - اساسا با رنگ کردن موافق نیستم... همین رنگ خودش قشنگه!-خوب پس بیا این سفیدها رو با قیچی از ته بچینم! از اون اصرار و از من انکار! نمی دونه که تک تک این موهای سفید برای من چقدر ارزشمنده! هر چند که هنوز تعدادشون از انگشت های دست بالاتر نرفت دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : موهای,سفیدم, نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 47 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 1:52

توضیح عکس: گوگولی هایی که برای" جشن مداد " مدرسه دخترک درست شدن :) روزایی که تو دانشکده درس میخوندم، برای خودم کلی اهداف بزرگ و آرزوهای بلندپروازانه ی اجتماعی داشتم... اما حالا کلی از اون آرزوهای قشنگ دووور شدم و در عوض مادری هستم 24 ساعته در اختیار دخترکی که زلزله وار روزهاش رو می گذرونه و از شیط دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33

نوروز اومد و رفت و سال نو شد... اگرچه امسال اصلا حس و حال عید رو نداشتم! حتی دیدن شور و هیجان مردم تو خیابون هم برام جذابیتی نداشت... اما به هر صورت عید بود که داشت می یومد و با خودش بوی تازگی و شادابی میاورد... اومد و رفت... پارمیس حسابی کیف کرد... با تموم شدن عید خبرهای امیدوارکننده ای گرفتم، به ا دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33

بعضی وقتا با خودت فکر می کنی " بیکار بودی بچه آوردی! اب ات کم بود، دون ات کم بود... داشتی زندگی ات رو می کردی دیگه...!!!" اما... اما بعضی وقتا دیگه با دیدن خنده ها و شادی هاش، با دیدن لوس کردن ها و لب ورچیدن هاش، با دیدن لذت بردنش از زندگی... تا خود خود عرش بالا می ری، می بینی هیچ حسی قوی تر و شیرین دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33

اردیبهشت... از ان ماه های لعنتی ست که در آن کوه می چسبد؛  دریا می چسبد؛ با دوستان در خیابان ها بودن می چسبد؛ در خانه و ولو بودن جلوی تلویزیون می چسبد؛ تمام رنگ ها برای پوشیدن خوبند، هوا جان می دهد برای عاشقی کردن و کیفور شدن از زمین و زمان... اصلا این اردیبهشت برای همه چیز و همه کار خوب و دوست داشتن دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33

می نویسم که از یادم نره،می نویسم تا کمی از سردرگمی و دردم کم شه... می نویسم از کارها و موقعیت هایی که به خاطر مادر بودن گذشتم، از شانس هایی که روزگار بارها و بارها جلوی پام گذاشت و به ناچار رد کردم... پیشنهادهایی که می تونست منِ من بودن رو خیییییلی تغییر بده... با موقعیت اجتماعی بالا، درآمد خیلی خوب دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33

خیلی ها از من ایراد میگیرن٫ چه اونایی که خودشون مادر هستن و چه اونایی که نیستن... ایراد میگیرن که «آسون گیر» هستی٫ «خشم اژدها» نداری... ایراد میگیرن که «وا » دادی یا که «جذبه» نداری...اما من با خودم و دخترم راحتم٫ من از راهی که دارم می رم راضی ام... نه که خودم بگم از نتیجه اش راضی ام! اره بچه من هم دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33

بعضی وقتا یه موسیقی، یه عطر، یه حرف، یه صحنه از یک فیلم تو رو می بره و رها میکنه تو جمع خاطره های دووور.... اونوقته که می فهمی آدم ها هر چقدر هم بخوان یه جور دیگه به زندگی نگاه کنن... باز تو عمق وجودشون هنوز یه چیزایی شعله وره...باز اون ته ته ته ها، ته خاطرات قدیمی هنوز یه خاطره تقس و شیطون کمین کرد دکتری، من و یه جنگ نابرابر...ادامه مطلب
ما را در سایت دکتری، من و یه جنگ نابرابر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : madaraneh1388 بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 12:33